جای خالی...

جآی خآلیِ تُو رآ بآ عَروسَکی پُر کَردِه اَم
هَمآنَند تُوست
مَرا دوست نَدآرَد
دِلَش بَرآیَم تَنگ نِمی شَوَد
اِحسآس نَدارَد
اَمآ هَرچِه هَست، دِلَم را نِمی شِکَنَد.

نانوشته هایم بسیارند
مثل بی قراری هایـم
من سکــوتم را فریـاد می کِشــم
آخر، این آشوب درونم مرا می کُشد.

شاید روزی برسد که پشیمان شوی
از ترک کردن من و فراموش کردن خاطراتم
اگر اینچنین شد باز به سوی من برگرد
چون من هیچ گاه فراموشت نمیکنم
همیشه جایت کنارم خالی ست.

هی رفیق
زیادى خوبى نکن
انسان است، فراموشکار است
از تنهایى اش که در بیاید تنهایى ات را دور میزند
پشت مى کند به تو، به گذشته اش
حتی روزى میرسد که به تو میگوید: شما.

بعد از تو
خیلی سخت خوابم می برد …
مثل دیشب
امشب
که هرچه تمرکز می کنم صدایت یادم بیاید
نمی شود …
و
آرزو می کنم
کاش بودی
فقط
اندازه ی یک ” شب بخیر ” کوتاه الکی !
کاش بودی …

شاید بگذرم از تو

اما حساب لبهایت از تمام تو جداست

الکی ست مگر

من از آن لبها دوستت دارم شنیده ام

حالا که می روی
چشمانم را بگیر
فردای رفتنت دیدن
ندارد

تعداد صفحات : 81
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 81 صفحه بعد